جدول جو
جدول جو

معنی هم قفس - جستجوی لغت در جدول جو

هم قفس(هََ قَ فَ)
مرغ که با مرغ دیگر در یک قفس باشد:
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی، غراب هم قفسش.
سعدی.
سعدی نفس شمردن دانا به وقت نزع
خوشتر ز زندگانی با غیر هم قفس.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم جنس
تصویر هم جنس
آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد، یک جنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
معادل و برابر در قدر، مرتبه، قیمت و ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم نفس
تصویر هم نفس
همدم، قرین، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
کسی که با دیگری عهد و پیمان بسته و سوگند خورده، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کفو
تصویر هم کفو
هم رتبه، هم شان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدم
تصویر هم قدم
دو یا چند تن که با هم راه بروند، همگام، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
دو یا چند تن که با هم سفر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ فَ)
رفیق و هم کلام. (آنندراج). همنشین:
از همنفسی که دل نفور است
عفریت نماید ارچه حور است.
ناصرخسرو.
با گرم و سرد عالم و خشک و تر زمان
چون خاک و باد همنفس آب و آذرند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 120).
چو طوطی کلاغش بود همنفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس.
سعدی.
، یار موافق. دوست صمیم:
آمد نفس به آخر یک هم نفس ندارم
هم کمترم ز هیچ و هم هیچکس ندارم.
سیدحسن غزنوی.
آن را که خصم ماست شدی یار و هم نفس
باآنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا.
خاقانی.
پای نهم در عدم بو که به دست آورم
همنفسی تا کند درد دلم را دوا.
خاقانی.
کی غمم بودی اگر در غم تو
نفسی همنفسی داشتمی.
خاقانی.
نوفل چو به ملک خویش پیوست
با هم نفسان خویش بنشست.
نظامی.
از هم نفسان مرا چراغی است
زآن هیچ نفس زدن نیارم.
نظامی.
با کبوتر باز کی شد هم نفس
کی شود همراز، عنقا با مگس ؟
مولوی.
گوید اندر جهان تویی امروز
گر مرامونسی و همنفسی.
سعدی.
به روی هم نفسان برگ عیش ساخته بود
بر آنچه ساخته بودیم روزگار نساخت.
سعدی.
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را.
سعدی.
کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم
که دل چه می کشد از روزگار هجرانش.
حافظ.
این گل ز بر همنفسی می آید
شادی به دلم از او بسی می آید.
حافظ.
بس زود ملول گشتی از هم نفسان
آه از دل تو که سنگ می بارد از او.
حافظ.
- هم نفس صبح قیامت، کنایه از طول مدت باشد، یعنی همچو قیامت است دردرازی. (برهان).
- همنفس گردیدن، همدم شدن، یا موافق برای دیگری شدن:
کاین را بستان و بازپس گرد
با او نفسی دو هم نفس گرد.
نظامی.
، قرین. همراه:
ای شده جان با جمالت هم نفس
از همه خلقم تو می بایی و بس.
سیدحسن غزنوی.
دو آفت بود شاه را هم نفس
که درویش را نیست آن دسترس.
نظامی.
جمالت را جوانی همنفس باد
همیشه بر مرادت دسترس باد.
نظامی.
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
هم کلک، دو یا چند نویسنده که به یک نوع نویسندگی (مقاله نویسی داستان نویسی و غیره) اشتغال دارند، مفتش، منشیان یک اداره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گفت
تصویر هم گفت
هم سخن هم صحبت: (بحق آنکه با هم جفت بودیم بحق آنکه ما هم گفت بودیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نفسی
تصویر هم نفسی
معاشرت، مصاحبت، همدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
رفیق راه، کسی که با دیگری به سفر رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قدح
تصویر هم قدح
همپیاله هم پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
همسنگ، همپایه، همزور در کشتی و زورخانه، هم قوه
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که با هم راه روند، همگام، همراه، هم سفر، خدمتگار، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
هم عهد، هم پیمان، دو تن که با یکدیگر بر سرکاری سوگند خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
معاشر، مصاحب، همدم: مای غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ) یا هم نفس (همنفس) صبح قیامت. طول مدت (مانند قیامت در درازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوم
تصویر هم قوم
خویشاوند، همتیره دو یا چندکس که ازیک قوم هستند هم قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوه
تصویر هم قوه
هاوند نیرو همنیرو همروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کفو
تصویر هم کفو
هم پایه، همتبار همرتبه همشان، دو یا چند تن که از یک خاندان باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جفت
تصویر هم جفت
دو یا چند کس باشی که جفت و قرین هم باشند قرین عدیل: (دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن زپیل که هم جفت خواب شد، (خاقانی)، همسر زوج یا زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
هم سردک همگن متعلق بیک جنس (نر یا ماده)، از یک قوم و نژاد، متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم درس
تصویر هم درس
دو یا چند کس که در خواندن درسی نزد استاد شرکت داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کفو
تصویر هم کفو
((~. کُ))
هم رتبه، هم شأن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم جنس
تصویر هم جنس
((هَ جِ))
متعلق به یک جنس (نر یا ماده)، از یک قوم یا نژاد، متجانس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم جنس
تصویر هم جنس
هم گن
فرهنگ واژه فارسی سره
انیس، رفیق، معاشر، همدم، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از در قفس
تصویر در قفس
Caged
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از در قفس
تصویر در قفس
в клетке
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از در قفس
تصویر در قفس
eingesperrt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از در قفس
تصویر در قفس
у клітці
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از در قفس
تصویر در قفس
w klatce
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از در قفس
تصویر در قفس
被囚禁的
دیکشنری فارسی به چینی